جمله های بیصدا
آی......
واژه های بی زبان !!
اگر دلتنگ شدم.......
اگر نگاهم پر از اشک شدن
امشب.................
کدامتان حوسله ی همراهی است؟
تعابیر همیشه ام ...............
حال جمله شدن ندارد.........
بغض ها را فرو داده ام........
اشک هایم خشکیده اند.....
دردها فریب خورده اند........
دیوارها خراب رفته اند.........
کدامتان........................
حرف دلم را جمله می کنید
یاد آنروز که چشمانت را بستی
سر بر دیوار دل نهادی.........
شمردی و شمردی...........
تا بر آسمان دل من پا نهادی
حال نوبت به من رسیدو......
چشم بر دیوار دل تو نهادم......
آری دستانت را بر دستانم فشردم
تا همره لبان تو شماره ها را....
یکی یکی شمردم.................
تا به چشمان تو رسیدم..........
آفتاب غروب کرد....صبح شد......
شب به پایان رسید................
هرچند دستانم را رها کردی......
اما همچنان گرمای عشق تو.......
در کف دستانم حس خواهد شد
امشب , شب جمله های بیصداست
واژه هم , واژه های قدیم..........
همان اسطوره هایی که قلم دست من بود
خود به خود روی کاغذها نام تو را پر رنگ میکشد
همان بازی......همان شمردن ها............
هنوز می شمرم و دلشوره ها رابا حس تو نابود میکنم
بیا وفقط برای دل بشمار........................
فقط تو بمان.........ترنم باران(122) م,ع
کلمات کلیدی :
» نظر